استیو بردفورد، تاجر شهرت متوسط ساله، به شهر باز می گردد که چند سال پیش در کالج حضور داشت. وجدان او از زمانی که یک دانش آموز بود، او را ناراحت کرده بود، او یک پسر غیرقانونی را که به خانه ی یتیم منتقل شده بود، پدر داد. او به یتیم خانه برگشت و با ان دمپستر دیدار کرد و امیدوار بود او را متقاعد کند که به او کمک کند تا پسرش را پیدا کند. او مخالفت می کند، اما استیو خود را بیشتر درگیر در یتیم خانه می کند و درس های فراوانی را به او آموزش می دهد.