ایرج، که یک جیب است، گذشته خود را پشت سر می گذارد و زندگی شایسته ای را شروع می کند. او با یک دختر ثروتمند دیدار می کند و بعد از مدتی با او ازدواج می کند. اما دوستان قدیمیشان در مورد گذشته ایرج نگفتند و پدرش را مطلع نکنند، بنابراین پدر پدرش ایرج و فرزندش را از خانه اش می برد. چند سال بعد، همسر ایرج همسرش را دوباره در حزب تعقیب فرزندش پیدا می کند و زندگی جدید خود را آغاز می کند.