فرانتس والش، یک هود کوتاه مدت، از زندان آزاد می شود و برای آشنایان قدیمی اش جستجو می کند. او دوست دخترش را یوهانا می یابد و مادرش را با برادرش ماریان ملاقات می کند. زنان به فرانتس جذب شده اند، هر چند او یک مرد چند کلمه است و در طول برخورد او با آنها بی احساس است. جوهانا هنگامی که فرانتس با مارگارت عاشق جدید خود می رود، حسادت می کند، و جفت ارتباط با پیرمرد گونتر، که به نام گوریل شناخته می شود، حسادت می کند. پس از مرگ ماریان، یک کارآگاه برای گوریل و فرانتس فشار Johanna به افشای آنچه او در مورد آنها می داند.