داستان سلطانی است که دو خاتون دارد. این دو خاتون برای جلب نظر سلطان و بر سر آنکه غذای سلطان چه باشد، با یکدیگر کشمکش دارند. سرانجام با همفکری درباریان تصمیم بر آن میشود که غذای سلطان آش باشد. در این میان آشپزباشی دربار، در فکر مسموم کردن سلطان است و بهمین منظور، در آش او مرگ موش میریزد. سلطان با خوردن غذا، چنان مسموم میشود که تا مدتی به اغما میرود و بعد با کمک حکیمباشی، سلامت خود را باز مییابد و طبعاً فرمان به قتل آشپزباشی میدهد. پیش از اجرای نهایی حکم، به آشپزباشی یک هفته مهلت میدهند تا آخرین خواستهاش را مطرح کند. آشپزباشی که مردی زرنگ و هوشمند است در این مدت، تخم بدبینی و نفاق را در میان درباریان میپراکند و در انتها، سلطان به طرز مضحکی توسط غلامانش به قتل میرسد.