یک معلم تبعیدی پس از طی مسیری سخت و ناهموار در زمستانی سرد، وارد روستایی دورافتاده و محروم در جنوب خراسان میشود و تلاش خستگیناپذیری را برای خدمت و کمک به اهالی آن منطقه آغاز میکند. در میان دانش آموزان او، پسری به نام «احمد» وجود دارد که سخت دلبستهٔ نواختن دوتار است و همین موضوع باعث شده است تا در سایر درسهای خود - بویژه درس ریاضیات - دچار مشکل باشد. معلم برای تبیه احمد، دوتار او را میشکند و با پرخاش به او میگوید تا زمانی که درس ریاضی را فرا نگرفته، اجازه ندارد به کلاس برگردد. احمد سر به کوه میگذارد و خواهرش «نرگس» برای بازگرداندن او راهی کوه و جنگل میشود. از طرفی «اسفندیار» برادر بزرگتر احمد که از معلمِ تازهوارد دلِ خوشی ندارد، موقعیت را برای انتقامجویی مناسب میبیند و از اینجاست که سیر حوادثِ فراوانِ بعدی، آغاز میگردد...