پسر جوانی که در کودکی پدرش را از دست داده است و با زحمت و تلاش مادر فداکارش، اینک در آستانهٔ فارغالتحصیلی از دبیرستان است، در اثر سانحهای، بیناییاش را از دست میدهد و آرزوهای خود و مادرش را برباد رفته میبیند. مادر که سخت از این اتفاق غمگین است، دست از کار میکشد و همچون پسرش، خود را در خانه محبوس میکند. در ادامهٔ ماجرا، دختری که بطور مادرزاد نابیناست و دانشجوی سال اول رشته روانشناسی است، وارد زندگی این خانواده شده و تحولی امیدبخش به وجود میآورد.