در بیمارستان، یک دکتر به دونلی می گوید خبر بد: همسرش چندین سال است که فوت کرده است. او از بدن او دیدن کرد، یک عکس از خرگوش حیوان خانگی خود را در دستش قرار داد. سپس، در اوایل صبح نور، او را ترک می کند و قطار را به خانه به سوی دوبلین می برد. او در کنار یک مرد جوان صحبت می کند که به نظر می رسد دارای یک پیچ شل است، مشاهدات درشت، با استدلال با یک زن و شوهر در صندلی های بعدی است که به وضوح با یکدیگر همجواری است. دونلی در طول چند مایل بعدی متوجه می شود که هر چهار نفر در آن شب از دست داده اند و در یک رویداد عجیب و غریب، این کودک به Donnelly هدیه می دهد که ممکن است درد او را کاهش دهد. پیوند عجیبی در غم و اندوه وجود دارد.