در آغاز جنگ تحمیلی، همسر «رضا» باردار است و باید مورد عمل جراحی قرار گیرد. «رضا» او را به بیمارستان میرساند و خود به اسارت قوای دشمن درمیآید. همسر «رضا» حین عمل جراحی میمیرد و «شکوه» جراح، فرزند «رضا» را نجات میدهد. پس از گذشت 9سال، وقتی «رضا» از اسارت آزاد میشود، پی میبرد که همهی اعضای خانوادهاش را از دست داده. حال او در جستجوی تنها بازماندهی خود، فرزندش است. «کیمیا» فرزند «رضا» نزد «شکوه» در مشهد زندگی میکند. مشکل اینجاست که «شکوه» به طور کامل به «کیمیا» وابسته است...