"اکبر" و "اقدس" قصد ازدواج دارند که اکبر در حادثها درگیر شده و زندانی میشود. "مهدی" دوست صمیمی اکبر، دختر را میبیند و به شدت شیفتهاش شده و والدینش را به خواستگارای اقدس میفرستد. وقتی اکبر آزاد میشود از مهدی میشنود که بزودی ازدواج خواهد کرد ولی وقتی درمییابد که محبوب او همسر مهدی خواهد شد نمیتواند ناراحتیاش را پنهان کند. در این حال اقدس به دنبال اکبر میرود. مهدی که گمان خیانت میبرد با اکبر درگیر میشود اما به زودی حقیقت را دریافته و خود باعث پیوند اکبر و اقدس میگردد.