وحید که آرزوهای ناممکنی در سر می پروراند با موجودی عجیب به نام پاتال که از یک کره جغرافیایی بیرون می آید آشنا می شود. پاتال به شرط آن که وحید اجازه بدهد او به سرزمین اصلی اش بازگردد می پذیرد آرزوهای ناممکن اما کوچک او را متحقق کند. او و خواهرش به جای پدر و مادرشان در می آیند و پدر و مادرشان به جای آن ها و هر کدام وظایف دیگری را انجام می دهند، اما در ساعاتی بعد او پشیمان از وضع پیش آمده از پاتال در خواست می کند که اوضاع را به روال گذشته برگرداند، پس از آن، با موافقت وحید، پاتال غیب می شود.