غلامرضا پس از وقوع زلزلهای ویرانگر در شهرش سبز تپه، خانوادهاش را از دست می دهد و با همسر جدیدش به جادهای متروکه کوچ می کند و قهوه خانه قدیمی و مخروبهای را به مکانیکی تبدیل می کند و برای امرار معاش چشم به جاده میدوزد و با دلخوشی بازگشت تنها پسرش از ژاپن روزها را شب می کند.