حیات پیر زنی روستایی قبل از مرگش آرزوی زیارت خانه خدا را دارد. او با قالیبافی پولی بدست میآورد تا به آرزوی خود برسد. ولی مجبور میشود پول را خرج درمان یکی از اهالی کند. اسماعیل، پسر او در بانک برنده بلیط مشهد میشود و مادر را راهی سفر میکند. قبل از سفر، اسماعیل مریض میشود و مادر سرگردان در فرودگاه به اشتباه وارد ترمینال حجاج میشود و نامش با نام شخصی که همنام اوست و جا مانده اشتباه میشود و او به سفر حج میرود.