در دوران ویکتوریا، دو نوجوان، دیوید و سارا، با کاروان از بغداد به دمشق سفر می کنند. در اواسط، عامل برده سفید که به نام شغال به آنها حمله می کند، عمدتا برای افزودن سارا زیبا به حرم خود است. فقط دیوید و سارا بطور انحصاری فرار می کنند و همه دیگران در کشتار قتل عام می شوند. پرواز آنها آنها را به یک وادی زیبا - بهشت خود می رساند - جایی که آنها عشق و جنس را کشف می کنند. با این حال، شاکال هنوز سارا را نپذیرفته است، و دیوید باید او را به مرگ خود متهم کند و یا او را بکشد.