"شهرزاد" که مایل به ازدواج با "هرمز" نیست، تحت تاثیر وسوسههای جوان ریاکاری به نام "فرهاد" که ظاهراٌ به او عشق میورزد، از خانه و خانوادهاش میگریزد. حقیقت چهره فرهاد، بزودی برای شهرزاد روشن میشود و این زمانی است که او کودک نامشروعی در دامان خود دارد و فرهاد نیز او را از خود رانده است. "شهرزاد" چارهای نمیبیند جزآنکه کودکش را بر سر راه بگذارد... و سپس جهت گذران زندگی مشغول کار در کابارهای شود. استعدادی که شهرزاد در زمینه آواز دارد، بزودی از او خواننده سرشناسی معرفی میکند. در این شرایط شهرزاد کوشش میکند که به زندگیاش سرووضعی دهد، در این حال "فولاد" وارد زندگیاش میشود و این زمانیست که فرهاد هم پیدایش شده است. او هنوز مم یک مدعی است. فولاد سرانجام موفق میشود که فرهاد را از مسیر سعادتآمیز زندگی شهرزاد دور سازد.