هما زن خیری است که به بچههای یتیم و بیسرپرست کمک میکند و فرشته را هم تحت سرپرستی خود گرفته است. او سهمیه سفر حج خود را به پیرزنی به اسم بدری میبخشد و همان روز به زنی برخورد میکند که شوهرش به علت عدم رضایت خانواده مقتول در زندان به سر میبرد و زن برای آزادی شوهرش، تصمیم گرفته دخترش را به عقد پیرمرد ثروتمندی درآورد. هما خیلی سعی میکند رضایت خانواده مقتول را بگیرد از طرفی حضور فرشته مرگ را مدام حس میکند و در نهایت به ابدیت میپیوندد.