یک زن و شوهر جوان یکدیگر را دوست دارند و ازدواج آنها در جشن سالانه قبیله برگزار می شود. اما وسوسه های بی پایان از این قضیه به سمت دختران می رود. او متوجه می شود که عاشق دختر یک مرد جوان شجاع است و تلاش می کند تا از طریق ارعاب و توطئه مداخله کند. او نتوانست چنین کاری انجام دهد، او می خواهد مرد جوان را در یک مسابقه اسب سواری کند. اما او نه تنها شکست خورده است، بلکه با دهقانانی که به جای آنها به عنوان رهبرشان به مرد جوان اعتماد دارد، باقی مانده است.