رحیم جوانی 21 - 22 ساله برای کار از تبریز به تهران آمده که مصادف با شب یلداست ، کیف او را میدزدند و دچار مشکل میشود. در شهر با افرادی آشنا شده و به نوعی با مشکلات و تنهایی آنها در گیر میشود و به آنها کمک میکند. سرانجام به لطف خدا کیفش را پیدا کرده ولی به مصاحبه استخدام نمیرسد و تصمیم میگیرد به شهر خود بازگردد.