"منصور" پسر یک مرد شرور، به خاطر رفتار ناپسندش در شرف اخراج از مدرسه است. اما "افسانه" آموزگار جوان، با راهنماییهای لازم، منصور را به درس خواندن و خوشرفتاری تشویق میکند. افسانه هنگامیکه با "ناصر" پدر منصور روبرو میشود و درمییابد که او نیز مردی شرور است، ناصر را از انجام کارهای ناشایست بازمیدارد و از او میخواهد به کار شرافتمندانه روی میآورد. در این میان ناصر به افسانه علاقهمند میشود و سرانجام آندو بر سر سفره عقد مینشینند اما افسانه در لحظه مناسب جای خود را با همسر سابق ناصر عوض میکند و موجب میشود تا پیوندهای ازهم گسسته یک کانون باردیگر استوار گردد.