"داود" به توصیه پدرش وقتی از شیراز به تهران میرسد، مستقیماٌ به دیدار دوست قدیمی او "کاظم" میرود. کاظم او را در خانواده خود میپذیرد. کاظم که چندسالی است از ازدواجش با "هاجر" میگذرد، مدتی است شیفته خواهر همسرش "زینت" شده است و خواستگاران او را جواب میکند به این امیئ که روزی او را از آن خود کند. داود و زینت بزودی شیفته هم میشوند. کاظم متوجه شده و داود را از خانه خود میراند ولی بزودی داود، زینت را به عقد خود درآورده و او را به شیراز میبرد. کاظم در تعقیب آنها تا شیراز میرود و حتی در برابر دوست قدیمی خود قرار میگیرد.