در روستای پرت افتاده «بیل» اهالی گرفتار گرسنگی، فقر و بیماری هستند. عامل قحطی شخصی است به نام موسرخه که دائم گرسنه است و همه چیز را می بلعد. اهالی برای رها شدن از این مصیبت به نذر و نیاز می پردازند. یکی از بلادیدگان زن کدخدا است، که بیماری سختی دارد. کدخدا و پسرش رمضان او را برای مداوا به بیمارستانی در شهر می برند. زن در بیمارستان فوت می کند و کدخدا، که خبر فوت همسر را از رمضان پنهان نگهداشته، بی آنکه موفق شود پسر را با خود به روستا ببرد به بیل باز می گردد. در رو ستا اهالی موسرخه را به عنوان مسبب نزول بلا سنگسار می کنند. مادر در سفری رویائی بر رمضان ظاهر می شود و او را با خود سوار بر کالسکه در هاله ای از نور به میان ابرها می برد.