شهاب و تبسم در زمان جنگ به تهران مهاجرت کردهاند و در تهران به ساخت و ساز با شرکایش مشغول است ولی وجدانش در تعارض است و تصمیم میگیرد برای خرید سهم شرکایش از پدرش که در خرمشهر میرود و به پدرش پیشنهاد لنجش را میدهد اما پدرش نمیپذیرد کیان در شهر گم میشود، تبسم به خرمشهر میآید و همراه با شهاب بدنبال کیان میگردند. کیان و عدهای را در منطقه بین مینگذاری شده مییابند و شهاب از خاطرات خودش در زمان جنگ برای آنها تعریف میکند ، تبسم هم پس از سالها دوری به آرامگاه پدر و مادرش میرود. شهاب تصمیم میگیرد به خرمشهر بازگردد کیان و تبسم خوشحال میشوند شهاب به تهران برمیگردد و سهم خود را از ساختمان میفروشد . صلاح تصمیم میگیرد لنج را به عنوان ارث به کیان واگذار کند