"گلی" برخلاف خواسته پدر طماعش که قصد دارد او را به مرد ثروتمندی بدهد، با "علی" که جوان فقیر و سادهدلی است ازدواج میکند. علی برای پیدا کردن کاری مناسب راهی تهران میشود تا بعداٌ گلی را پیش خود ببرد. علی در بین راه دچار سانحه شده و بستری میگردد. گلی وقتی خبری از علی نمیرسد، بدنبالش رهسپار تهران میشود و بدین ترتیب علی و گلی یکدیگر را گم میکنند. گلی فرزندی از علی بدنیا میآورد و خود با کار شبانه روزی کودکش را که "زری" نام دارد، پرورش میدهد. چند سال بعد علی صاحب کارخانهای بزرگ و گلی مالک خیاط خانهای آبرومند میشود. زری دخترشان، اتفاقاٌ با علی آشنا شده و بزودی بین آنها علاقهای به وجود میآید. تا جائیکه علی به خواستگاری او میرود و در آنجاست که حقیقت آشکار میشود.