دختری شهرستانی همراه با برادر بیمارش از جور نامادریش به دایی خود در تهران پناه میبرد. دایی که او را مزاحم زندگی خود میبیند برای اینکه او را زودتر همسر داده و فارغ شود، دختر را به دروغ میلیونر معرفی میکند. دختر برای معالجه برادر تصمیم میگیرد ثروتمندترین آنها را انتخاب کند. لیکن دل در گرو عشق خواستگاری میگذارد که فقیرترین آنهاست و چشم طمع به ثروت او ندارد.