سال 1831. « ويلى مكى » ( كيتن ) از نيويورك به جنوب مى رود تا املاك موروثىاش را تحويل بگيرد. او طى سفر در قطار با دخترى ( تالماج ) آشنا مى شود كه اتفاقا همسايهى املاك خانواده ى آنان است. وقتى « ويلى » به خانه ى دختر مى رود، متوجه مى شود بين دو خانواده، نزاعى قديمى وجود داشته و پدر و برادران دختر، كينه ى او را به دل دارند.