اکبر همتی پسری از عشایر است که مدتی است با مارال عقد کرده، اما چون با پدرش اختلاف نظر بسیاری دارد به شهر میرود و به عنوان نگهبان در شرکتی مشغول بهکار میشود. کریم که معتاد است و از شرکت اخراج شده شبی به شرکت میآید و درگیری اکبر با او باعث مرگ مغزی کریم میشود. برادر کریم دیه میخواهد و اکبر بعد از مدتی پنهان کاری از خانوادهاش، بالاخره تصمیم میگیرد خود را معرفی کند. پدر اکبر به کمک وکیل موفق به گرفتن رضایت میشوند و برادر کریم که خود معتاد است نیز به زندان میافتد. اکبر نزد عشایر برمیگردد و با مارال عروسی میکند.