حبیب و رعنا شیرینی خوردهی یکدیگر هستند. حبیب که بیکار است برای تهیه تحفهای برای عروس که از رسوم آبادی است مجبور میشود به امامزاده روستا دستبرد بزند; سید حسن, متولی امامزاده متوجه این کار حبیب میشود و ترتیبی اتخاذ میکند که حبیب خادم امامزاده شود. حبیب متوجه اشتباهش شده و توبه میکند و پولها را بر میگرداند. رعنا نیز تصمیم میگیرد با حبیب زندگی کند.