جوان بى كس و كارى به نام « بى رفيق » ( كيتن ) در جستوجوى زندگى بهتر به سوى غرب مى شتابد و در مزرعه اى استخدام مى شود. اما از عهده ى كارهاى خشن گاوچرانى برنمى آيد و كابوى ها مدام او را مسخره مى كنند. تا اين كه با گوساله ى ماده اى به نام « چشم قهوه اى » دوست مى شود...