باشو کودکی که خانواده و کاشانهاش را در بمباران از دست داده، ناخواساته و گریزان به منطقهای بسیار دور از جنگ میرود. اما در این محیط همه چیز برایش غریب و ناشناخته است. نائی، زنی که شوهرش در سفر است، باشو را در مزرعه خود یافته و به او پناه میدهد. نائی برای هماهنگ نمودن باشو با محیط تازه تلاش میکند. رفته رفته آن دو زبان مشترکی برای ارتباط مییابند و نائی به رغم همه مشکلات و مخالفت اطرافیان، باشو را نزد خود نگه میدارد. سرانجام شوهر نائی از سفر باز میگردد و او نیز در برخورد با باشو، او را صمیمانه پذیرا میشود.