اهالی روستایی از شرارتهای "جبار" ایمن نیستند و از او وحشت دارند. یکبار که او مزتاحم "مریم" شده، جوانی (رضا) برابرش میایستد و گوشمالیاش میدهد. ادامهی آشنایی رضا و مریم به ازدواج منتهی میشود. به زودی آندو صاحب پسری به نام احمد میشوند. اما زندگی آرامشان دوامی نمیآورد و جبار بار دیگر در زندگیشان ظاهر میشود. رضا در درگیری با او به قتل میرسد و جبار وانمود میکند که مریم باعث این حادثه شده است و در نتیجه مریم نیز زندانی میشود. سالها بعد احمد (پسر مریم و رضا) برابر جبار قرار میگیرد. جبار در درگیری با او موفق نیست و میگریزد ولی گرفتار خشم دختری با نام "لاله" میشود که فریبش را خورده و بدین ترتیب به سزای اعمال پستش میرسد.