"داش غلام" تفتگچی ماهری است و آرزویش اینست که روزی ژاندارم شود.او فرزند یک یاغی به نام "گرگ" را نزد خود نگاهداری میکند.دختری نیز نزد داش غلام است که پسر گرگ او را دوست دارد و داش غلام طی مانوری چنین نشان میدهد که خود نیز به دختر علاقمند است و میخواهد با او ازدواج کند.در حالیکه قبالهی ازدواج را به اسم پسر گرگ درآورده است.در چنین زمانی گرگ به خانهی غلام ژاندارم حمله کرده، پسرش و دختر را میدزدد و به دختر تجاوز میکند.پسر گرگ از نزد پدر فرار میکند و به ژاندارمی میپیوندد.غلام در پیگیریهایش طی زد و خوردی با گرگ به شدت زخمی میشود.در آخرین لحظات پسر گرگ فرا میرسد و در حالیکه خود ژاندارم شده است،حکم ژاندارمی غلام را نیز به او میدهد.