در اثر زلزلهی مهیبی افراد بسیاری از بین میروند.یکی از کودکان باقیمانده از زلزله را خانوادهای میپذیرد،کودک به شدت از تاریکی وحشت دارد،به همراه پسرو دختر خانواده بزرگ میشود.بزرگ خانواده علیرغم انتظار فرزاندانش همهی ثروت خود را به پسر خوانده اش میبخشد و پسر که به دختر همسایه توجه پیدا کرده با او ازدواج میکند.از آن پس حوادث ترسناکی بر مرد جوان میگذرد.در پایان معلوم میشود همسر وی با صحنه سازی قصد از بین بردنش را داشته تا ثروتش را تصاحب کند.