«محمود» شاعر و نویسنده، در میانسالی به زادگاهش، باغی در دماوند میرود تا نوشتن اثری تازه را آغاز کند. درخت گلابی باغ، او را به سالهای کودکی و نوجوانیاش میبرد... در این حال باغبان پیر باغ، پیگیرانه هرروز به او تأکید میکند که همهی درختان باغ، به جز درخت گلابی مورد علاقهی او به بار نشستهاند... اما «محمود» به نقطهای ماورای این رویداد زمینی و اتفاقات روزمره میاندیشد؛ «درخت گلابی» بهانهای است که او را به دوران کودکی برده و اولین عشق بزرگش را به یادش آورد... مرور خاطرات از کودکی تا میانسالی، «محمود» را به راز سکوت درخت گلابی رهنمون میشود...