جوانی به اسم جلال بعد از دزدیدن یک وانت متوجه جسدی در پشت آن می شود .برای خاک کردن آن به قبرستان می رود که ناگهان داخل یک قبر می افتد و در اثر ضربه به سرش روح از بدنش جدا می شود روح آقا اشرف، جنازه پشت وانت نزد جلال می آید و از او می خواهد تا از ربابه برایش حلالیت بطلبد چون اشرف با خوردن مال شریکش که شوهر ربابه بوده توانسته به ثروت هنگفتی برسد روح جلال به بدنش باز می گردد ، از طرفی کامران ، پسر آقا اشرف ؛ وکیلی وکیل او و شراره زن سابقش به دنبال ثروت اشرفند ، نهایتا جلال وشراره ربابه در بیمارستان می یابند اما او فوت می کند و فرصتی برای حلالیت نمی ماند اشرف را در کنار قبر شهید اشراقی خاک می کنند و مشخص می شود این شهید یتیمی بوده که در کودکی بیماری سختی داشته و به کمک اشرف نجات پیدا کرده بود و او شفاعت اشرف را کرده تا فرصتی برای گرفتن حلالیت از طریق جلال داشته باشد