جانکی یک زندگی طبقه متوسط فقیر را با دو فرزندش راوی و ویکی زندگی می کند در حالیکه راوی برای یک رئیس مجرمانه آقای قنیشیم کار می کند، ویکی بیکار است و همیشه در دست و رویاهای خود برای رفتن به دبی به کار می رود، راوی با سما ملاقات می کند و آنها را می گیرند عشق به عنوان Ravi نمی تواند پول را برای ارسال Vicky به دبی راوی سعی می کند از پدر سایما کمک بگیرد، اما او را ترک کرده است به شیوه خود متوجه تصادف و می بیند که این ماشین متعلق به آقای Ghanshyam و به جای او می رود اما Ghanshyam می گوید او را به گفتن نیست هر کسی که او را به زندان می اندازد، راوی تصمیم می گیرد برای چند ماه قربانی کند و به جرم قنیشیم به مجازات بازگردد، او جریمه می کند که او از این پول برای ارسال ویکی به دبی استفاده می کند، راوی ترتیب می دهد تا ویکی را به پرواز در دبی برساند ریتا. در حال رسیدن به دبی ویکی به اطلاع می رساند که او فریب خورده است و بی درنگ باقی مانده است و پس از آن توسط دون رانا جنایتکار که مواد مخدر او در دبی در کیسه راوی وارد شده بود، مراقبت می شود. ویکی به ریتا می فرستد و کل داستان را توضیح می دهد متر در همین حال، راوی و مادرش در بمبئی نگران هستند، زیرا خبرهایی در مورد وی وجود ندارد. برای اینکه ویکی به عنوان کار برای رانا بماند، جایی که وی به یک قاچاقچی تبدیل می شود.