«اسماعیل» که سرپرستی مادر و خواهر و برادر کوچکترش را به عهده دارد، در تکاپوی به دست آوردن کاری است، اما موفق نمیشود. صاحبخانهاش حکم تخلیه گرفته است. نامزدش برای روبراه کردن عروسی پافشاری میکند؛ اما «اسماعیل» توان مالی و روحی مناسبی برای این کار ندارد. تا اینکه طی حادثهای گرفتار و زندانی میشود و برای رهایی به گروهی خلافکار قول همکاری میدهد. «جواد» رزمندهای که سرپرست روزنامهی «آذرخش» است به یاری او میشتابد اما به نظر می آید «اسماعیل» راه بازگشت ندارد...