"مرتضی" از "طلا" خواستگاری میکند. غافل از اینکه دختر مزبور مورد علاقهی برادر او "مجتبی" نیز هست. حادثهای منجربه زندانی شدن مجتبی میشود، مرتضی با "طلا" ازدواج میکند. در این حال مردی دسیسهگر به نام "صابر" که با آنها دشمنی دارد، با همکاری یکی دیگر از مخالفان مرتضی به نام "اکبر جوشی" سعی میکند که از موقعیت سود برده و آنها را در برابر هم قرار دهد اما موفق نمیشود.