"جلال" و "کمال" شیفتهی (شبنم) هستند و سرانجام جلال و شبنم تصمیم به ازدواج میگیرند.در همین اثناء "سیمین" دختر مالک دهکده چون از صدای خوش جلال آگاه میشود او را با خود به شهر میبرد.جلال به زودی موفق میشود وشبنم که از او باردار شده با بیتفاوتی روبرو میشود.کمال برای حفظ آبروی شبنم ظاهراٌ با او ازدواج میکند.سالها بعد جلال در سراشیبی سقوط ،شهرت و ثروتش را از دست میدهد و پس از مدتها سرگردانی به دهکدهی خود بازمیگردد و وقتی از روی شرم قصد بازگشت دارد،کمال او را میبیند و ترتیبی میدهد که با همسر و فرزندش زندگی تازهای را آغاز کنند.