پسری خرسال در حرقی پدرش را از دست میدهد و مادرش را گم میکند.او آواره و سرگردان برای گذراندن زندگی به کارهای مختلفی دست میزند و سرانجام نزد پیرمرد چاپخانه داری مقیم میشود و سالهای نوجوانیش را در کنار او سرمیکند.و وقتی پیرمرد درمیگذرد او صاحب چاپخانه بزرگ و مدرنی میشود.پسر خردسال دیروز که مرد جوان موفقی است، به زودی دختر محبوبش را مییابد و در روز ازدواجش به یک گمشدهی قدیمی دیگر دست پیدا میکند و از آن پس در کنار مادر ودختر زندگی تازهای را آغاز میکند.