شقایق که حافظهاش را از دست داده و سرگردان در خیابانها بود، به کمک پلیس، همسرش، حمید را مییابد. هنگامی که حافظه شقایق بازمیگردد، به یاد میآورد که زنی قصد کشتن او و دخترش را داشته که توسط حمید کشته شد. حمید که متوجه بازگشت حافظه همسرش میشود، قصد کشتن او را دارد که با دخالت مستخدم خانه، شقایق نجات مییابد و حمید توسط پلیس دستگیر میشود