جیممی، بازیگر L.A. که در حال ساختن آگهی های بد است، توسط یک خارجی غنی به نام ریچارد استخدام شده است تا از جاه طلب زن زیبا و جوان تر، لورن. جیمی متوجه نمی شود که لورن در بازی است؛ با گذشت زمان، او مورد ضرب و شتم، تحقیر و ترس قرار گرفته است. اما او در عجله از بازی قلاب شده است، بنابراین روز بعد، او به عمارت ریچارد و لورن می رود. در این زمان، زن و شوهر هنگامی که به یک باشگاه شبانه می روند، جیم می گیرند و یک زن و شوهر را تحقیر می کنند. او گیج شده است، اما او بازی می کند. در چند روز آینده، متوجه می شود که نتیجه بازی ها می تواند مرگبار باشد. آیا خیلی دیر شده است که بیرون بروم؟ و چه چیزی می تواند در مورد عشقش به لورن سقوط کند؟