دو دوست در نوجوانی قرار میگذارند که در روز معینی در بیست سال بعد با اعلام پیامی در روزنامه یکدیگر را ببینند. در موعد مقرر "رضا" در محل معین حاضر میشود. ولی "امیر" دیر میرسد. رضا که عاشق دختری است و امیدی به وصال دختر ندارد قصد خودکشی میکند ولی امیر به موقع میرسد و نجاتش میدهد. آنها با دختر ملاقات میکنند. امیر نیز شیفته دختر میشود و رضا وقتی درمییابد که دختر مورد علاقهاش و امیر یکدیگر را دوست دارند، ترتیب ازدواج آندو را میدهد.