از آنجا که آنها اولین بار در مکتب شبانه روزی به عنوان بچه های کوچک ملاقات کردند، واضح بود که یتیمان کای و دیو تبدیل به یک زن و شوهر شده اند. اما در شانزده سالگی، دیو به طرز احمقانه تلاش کرد تا یک بانک با یک تپانچه آب را سرقت کند و هشت سال به زندان افتاد. در همین حال، کای فرستاده شد تا والدین را تربیت کند، جایی که او مایک، مرد متاهل موفق، که دو فرزندش را ازدواج کرده و دو فرزند داشت، ملاقات کرد. در حال حاضر فرانک از زندان آزاد شده است و بلافاصله شروع به خواندن دوباره کی می کند. اگرچه او با مایک خوشحال است، او نمیتواند خودش را کاملا برساند. خاطرات قدیمی و حسادت همسرش او را بیشتر و بیشتر با او صرف می کنند.