دارگل دختر کولی است که به دلیل نارضایتی از سر سفره عقد با یک پیرمرد میگریزد و به طور اتفاقی وارد زندگی زنی بهنام آمنه که حامله است میشود و به عنوان پرستار او مشغول به کار میشود اما زمانی که آمنه برای وضع حمل در بیمارستان به سر می برد شوهر او نسبت به دارگل نظر سوء پیدا میکند و دارگل مجبور به فرار میشود یکسال بعد آمنه دارگل را در حالی پیدا میکند که یک بچه به پشتش بسته است