"احسان" مرد ثروتمندی است که به خواهر همسر متوفیاش "عشرت" به شدت علاقمند است، اما نمیتواند با او ازدواج کند. چون سه دختر جوان دارد که باید قبلاٌ آنها را همسر بدهد. منتهی دختر هر بار به بهانههایی از شوهر کردن امتناع کرده و حرفشان اینست که فرصت باید کافی باشد تا آنها همسران دلخواه خود را بیابند. احسان برای اینکه به مقصودش دست یابد تظاهر به بیماری میکند تا دخترها برای رضایت خاطر او که ظاهراٌ بیمار و مشرف به موت است زودتر ازدواج کرده و او را به تنها آرزویش که داشتن داماد و نوه است برسانند و موفق هم میشود.