“جک” نام پسری است که در سردترین روز اسکاتلند در قرن 19 چشم به جهان می گشاید اما به علت سرمای زیاد، قلبش را از دست می دهد و تنها مامایی که در آنجا حضور داشته قلب او را با ساعتی زنگدار و فاخته عوض می کند و این کار باعث می شود تا او به زندگی خود بتواند ادامه می دهد. جک تحت مراقبت “مادلین” زندگی می کند اما با مشکلاتی روبه رو می شود که…