موسیقیدان هنرمندی به سبب سهلانگاری، همسر و فرزند خود را از دست میدهد و پس از مدتی سرگردانی و یاس به جبران حادثهای که بر او گذسته به نگهداری و کمک به اطفال بیسرپرست میپردازد. بعد از مدتی دختر نابینایی را مییابد و او را تعلیم داده و بزرگش میکند و سپس با بخشیدن یکی از چشمانش به او بینایی دختر را باز میگرداند و بعد از اینکه دختر عاشق جوانی میشود، مرد یاریش میأهد تا او به مرد محبوبش دست یابد. در این زمان موسیقیدان دیگر آرزویی ندارد و با آرامش چشم از جهان میپوشد.