در یک بندر دور از ایران،کارگر جوانی عاشق دختری است.دختر مورد توجه سرکارگر هم هست،وی برای دور کردن رقیب، کارگر را به سفر میفرستد و خود قصد فریب دختر را میکند اما جوانی ایرانی مانع سرکارگر میشود.در این حال دختر در برخورد با جوان ایرانی شیفتهاش میشود و متدرجاٌ عشقی بینشان به وجود میآید.کارگر عاشق برمیگردد و پس از اطلاع از ماجرا با سرکارگر درگیر شده و طی نزاعی مجروح و بعد فلج میشود.کارگر سعی میکند عشق خود را فراموش کند، اما با کوشش جوان ایرانی کارگر سلامتیاش را بازیافته و با دختر مورد علاقهاش ازدواج میکند.