ذبیح سالهاست شغلش جور کردن مسافر برای تاکسی خطیهاست و آرزویش خرید یک دستگاه پراید است. از طرفی دو دختر دم بخت دارد و باید برای آنها جهزیه تهیه کند. پس از سالها زحمت و پس انداز کردن پول خرید ماشین جور میشود. وقتی پولها را از بانک میگیرد تا ماشین را قولنامه کند فروشنده بدقولی میکند، ذبیح پولهایش را در کانال کولر پنهان میکند امام روز بعد متوجه میشود که پولهایش توسط یک باند سرقت شده ذبیح سکته میکند و راهی بیمارستان میشود. در نهایت دخترانش ازدواج میکنند و ذبیح نیز ماشینی به صورت اقساط خریداری میکند.