«الهه» در بین اثاثیهی پدرش تابلویی با امضای «پریوش» مییابد و کنجکاوانه پیگیر جستجوی صاحب تابلو میشود. نامادریش، «نرگس» که در بیمارستان بستری است، چیزی از تابلو نمیداند، اما نتیجهی جستجوها، سرانجام «الهه» را به این واقعیت میرساند که «پریوش» مادرش بوده است و بعد به این حقیقت دست مییابد که پدر پس از مرگ «پریوش» تنها زمانی آرام گرفت که با «نرگس» که شباهت زیادی به «پریوش» داشت، آشنا گردید. اما «نرگس» هرگز موفق به پرکردن جای خالی «پریوش» نشد و به زودی التهاب و گرمای اولیه فرو نشست و بیتفاوتی حاکم بر زندگیشان گردید. عدم توجه و سردی رابطهی بین پدر و «نرگس»، سرانجام «نرگس» را روانهی بیمارستان میکند. «الهه» که از این وضعیت متأثر شده، ضمن قدردانی از او که چون «مادر» او را سرپرستی و بزرگ کرد، موقعیتی فراهم میآورد تا پدرش نیز سپاسگزار «نرگس» باشد.