« آلفرد کرالیک » ( استوارت ) که در یک مغازهی فروش کالاهای چرمی در بوداپست کار می کند ، با دختر رویاهایش که هرگز او را ملاقات نکرده است ، مکاتبات لطیف و شاعرانهای دارد ، غافل از آن که این دختر ، « کلارانوواک » ( سولاون ) کارمند تازه استخدام شده ی همان مغازه است.